دنگ دنگ دنگگگ. زنگ ضرب مرشد باشگاه توس (شهدای فعلی) مجاور فلکه آب، همان آواز خوشی بود که نوجوان محله عیدگاه را عاشق کشتی و گود زورخانه کرد؛ وقتی هر روز همراه پدرش از بازارکفاشها و چرمفروشان (همان بازار وزیرنظام سابق) در صحن جمهوری فعلی تا خانه را دوشبهدوش هم پیاده گز میکردند. این صدا از همان روزها داشت آینده سیدحسن بامشکی را رقم میزد.
او یک روز در همان شانزدههفدهسالگی دستدردست پدر به زورخانه رفت. آن زمان ورزش در گود برای کمتر از بیستسالهها مجاز نبود، اما بهواسطه آشنایی حسین ترشیزیان که مدیر باشگاه بود با پدر سیدحسن، او را پذیرفتند. خیلی زود هم شد عزیز زورخانه و جایش را نزدیک سردم مرشد گذاشتند.
از آن روز تا حالا گود زورخانه و کشتی بخش جدانشدنی زندگی حسن بامشکی بوده است. او در هشتادودوسالگی سالم و قبراق است و ورزش کشتی سالها در بندبند وجودش ریشه دوانده است. اغراق نیست که بگوییم در آن سبقه هفتادساله کشتی که نیمقرنش را مربیگری کرده هزار ان شاگرد هم تعلیم داده است و این راه هنوز برای او ادامه دارد.
او بین کشتیگیران پرسابقه استان خراسان، نامی پراعتبار دارد و سالهاست خودش را وقف گود زورخانه و میلهای باستانی و کباده و تشک کشتی پهلوانی کرده است و هنوز هم از پسران خردسال تا میانسالان را کشتی درس میدهد.
زمان دهسالهای که سرمربی کشتی خراسان بوده، هفت بازوبند پهلوانی برای خراسان بهعنوان مربی به ارمغان آورده است که دراینمیان، سه بازوبند برای حمید قشنگ، دو بازوبند برای عبدالرضا کارگر و دو بازوبند هم سهم امین رشیدی بوده است. البته بزرگان دیگری هم زیر نظر او کشتیبلد شدهاند که از میان آنها میتوان برادران خادم و زینلنیاها و منصور عابدیان و نوروز نظری را نام برد.
با اینکه ساکن محله آبوبرق بوده است، خودش را بچه عیدگاه میداند. طبع شعرش هم به همان دوران برمیگردد. او از همان زمانها رخدادهای محله، داشمشتیها و بازیهای کودکیاش را وزن میداد و برای آنها قافیه میبافت. خودش میگوید: «پدرم کفاشی قابل بود. مادرم هم دختر یکی از ملاکان مشهد بود که در حرم امامرضا (ع) خادم بود. ما هفت برادریم و دو خواهر. دبستانم مکرم و دبیرستانم هدایت در همان محله عیدگاه و در نزدیکی قبرستان یهودیها بود.»
سیدحسن بچه آرامی بود و خیلی شری نمیکرد. کودکی اش با بچهمحلهای عیدگاهیاش به بازیهایی مانند لوچمبهبازی، کبدی، بجولبازی، توشلهبازی و گردوبازی میگذشته است تا اینکه به پانزدهشانزدهسالگی میرسد که بازیهای محلیشان هم رنگ دیگری به خود میگیرد: «یک عده بچه از این محل و یک عده دیگر از محله نوغان یا محلههای دیگر جمع میشدیم و برای هم کری میخواندیم و با هم گلاویز میشدیم. ابیاتی که میخواندیم اینها بود: شیر کجاست؟ خانهش کجاست؟ تهخیابون، بال خیابون، سراب و نوغون، نعنا و ریحون.»
آن دعواها بیشتر حالت بچگی داشت. هر محلهای دوسه تا داشمشتی و بزرگتر داشت که سردمدار آن محله بودند؛ از عباسقصاب و حسن اردکانی تا اسدچلق که داشمشتی محله عیدگاه و یک دستش معلول بود. جاهلهای آن زمان بیشتر با مشخصات ظاهریشان و صفتهایشان معروف میشدند و داشمشتیهای هر محله مانند پاسبان و نگهبان آن محله بودند، چون امنیت کوچه و خیابان محله زندگیشان را تأمین میکردند.
آنها برای هم شاخوشانه میکشیدند و کری میخواندند و پایه ثابت کشتی و گود زورخانهها بودند. شاید الگوی خیلی از بچههای محلههای قدیم، هیبت همان داش مشتیهایی بود که یکی از مشخصههایشان حضور در زورخانهها بود.
وقتی که سیدحسن جذب باشگاه پرقدمت توس میشود، هنوز گود باستانی و تشک برزنتی در کنار هم در باشگاهها بودند. سبقه ورزش کشتی برای او به همان روزها برمیگردد و بعد هم چند باشگاه دیگر: «من بعد از کشتی و باستانیکاربودن در گود باشگاه توس به جاهای دیگر مانند باشگاه جوانان در دم بست بالاخیابان و بعد باشگاه خیام در کوچه سراب رفتم. بعد از آن به مجموعه تختی سعدآباد و بعد هم در سال ۱۳۴۳ به باشگاه شرکت برق رفتم.»
او آن روزها بهعنوان کشتیگیر به باشگاه شرکت برق میرود، اما از دوسه سال بعد از آن تاکنون، در آن باشگاه که به خیابان صیادشیرازی منتقل شده است، بهعنوان مربی فعالیت میکند و کشتیگیران قدر بسیاری را تعلیم داده است.
روز اولی که به باشگاه توس میرود، هیچ تجربهای در میل و کبادهزدن نداشت. با وجود بزرگانی، چون حاجی گلکار که ید طولایی در باستانیکاری داشتند، ببرحسینی که از بزرگان کهنهسواری و مدیر باشگاه است، احمد فخار که جاهل خوشتیپ و نامی محله بوده است، قاسم طلاساز و قاسم فدایی و ضربگیرهای خوشنامی مانند حسین ترشیزیان و میرزای عسکری، او را در بهترین نقطه سردم مرشد مینشانند. کنجکاو که میشود، میبیند سیدبودن در زورخانه حرف اول را در منزلت میزند: «من از همان روز اول در زورخانه توس رسم مردانگی و حرمتنگهداشتن و تواضع را آموختم.»
کنار ورزش باستانی آن روزها همیشه تشکی هم بود که جوانهای زورخانه با یکدیگر در آن گلاویز میشدند و کشتی میگرفتند. عشق به کشتی از همان روزها در وجود سیدحسن بامشکی ریشه دواند و جوانه زد.
یکی از خاطرات حسن بامشکی درباره به صدا در آوردن زنگ برای افراد خاص است: «در همان سالهای دهه ۴۰، یک روز شعبان جعفری که از بزنبهادرهای تهران بود و باشگاه هم داشت، به مشهد آمد. به بزرگان باشگاه توس اطلاع دادند که او قرار است بیاید تا تدارک ببینند. در تهران خیلی روی ابهت او حساب میکردند.»، اما از آنجا که جعفری خیلی شاهدوست بود و شاه هم خیلی به او علاقه داشت، احمد فخار که یکی از داشهای محله عیدگاه و ورزشکار بود، گفت نباید برای او زنگ بزنید.
سیدحسن تعریف میکند: «این مسئله زنگ برای زورخانهها خیلی مهم بود تا حدی که سر آن دعوا میشد. فخار بعد از ورود جعفری به مرشد گفت درست است که او پهلوان است، ولی نباید برای او زنگ در را بزنید. اگر زیر بار حرف فخار نمیرفتند، دعوای جانانهای راه میافتاد، اما خداراشکر شعبان آمد و رفت و اتفاق بدی هم نیفتاد.»
در شبهای ماه مبارک، در زورخانهها تا سحر ورزش و بازی بود. شبهای ماه مبارک رمضان که میشد، مشهد پر از زوار میشد و کسانی هم از شهرهای دیگر به زورخانهها میآمدند. پدر و مادرهای محله هم فرزندانشان را برای اینکه رسم جوانمردی و کشتی و باستانیکاربودن را یاد بگیرند، برای تماشای بازیها میآوردند. از بعد افطار کشتی و ورزش باستانی آغاز میشد و تا ساعت ۱۲ شب هم ادامه داشت: «بعد از ساعت ۱۲ خانوادهها و زائران آقا میرفتند و از آن به بعد ورزشکاران تا سحر بیدار میماندند، دور هم مینشستند و تجدید خاطرات میکردند و هرکسی میخواست ورزش میکرد و هرکسی هم میخواست، در بازیهای جمعی مانند گلیاپوچ و... شرکت میکرد تا زمان بگذرد.»
از سال ۱۳۵۵ به بعد کشتی و باستانی دو رشته ورزشی مجزا میشوند.
روزهای کودکی حسن بامشکی به درسخواندن و کارکردنهای سهماه تعطیلی در بازار کفاشها همراه پدرش میگذشت: «من آنجا آبپاشی و جارو میکردم و وردست پدرم کاسبی میآموختم تا اینکه با تأسیس کفش ملی و رونق و تنوع کفشهای آن در سال ۱۳۴۵، بازار کفاشها از رونق افتاد.» سیدحسن که تا آن زمان در مسابقات متعدد استانی مقام میآورد، همان سال در مسابقات استانی که در اسفراین برگزار میشد، مقام قهرمانی کسب میکند.
در آن روز مهندس جواد شهرستانی، شهردار مشهد و مدیرعامل اداره برق وقت و استاندار خراسان، نادر باتمانقلیچ، مدالها را بر گردن قهرمانان میاندازند. همانجا فکری به ذهنش خطور میکند که خط زندگیاش را تغییر میدهد: «بازار کفش کسادبازار شده بود. این شد که نامهای نوشتم به مهندس شهرستانی و خواستم در اداره برق استخدام شوم که اجابت کرد.» و این شروع فعالیت بهعنوان بازرس در اداره برق است که ۳۳ سال بعدش به بازنشستگی میرسد.
اوایل استخدام تا سال ۱۳۴۸ کشتی را هم در باشگاه شرکت برق ادامه میدهد، ولی دو سال بعد مربی همان باشگاه میشود: «آن زمان دستور بود که باشگاه برق نماینده کشتی خراسان باشد. این اداره باید اسپانسر کشتی میبود و برای همین تیمی بسیار قوی هم داشت. دلیلش هم سطح خوب ورزشکارانش در کشتی بود.» از سال ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ کشتی با شهرهای دیگر باب شد.
آن سالها تیم خراسان هر سال قهرمان داشت و در کشتی حرف اول را میزد. مازندران که الان در کشتی این همه بروبیا دارد، آن سالها بارها از خراسانیها شکست خورد.» سالی یکبار همه جمع میشدند در تهران، تبریز یا مشهد تا قهرمان اول کشور مشخص شود که خیلی وقتها قهرمانان خراسانی بودند.
حسن بامشکی سال ۱۳۴۹ ازدواج میکند و از محله عیدگاه دل میکند و خانه مشترکش با همسرش میشود خانههای سازمانی شرکت برق در محله آبوبرق: «آبوبرقی نبود، همهاش بیابان و برهوت بود. ما، چون کارمند آن اداره بودیم، همانجا به ما خانه ثبتنامی دادند.
خدا رحمت کند جواد شهرستانی را. سال ۱۳۴۵ ساخت خانهها را شروع کرد و سال ۱۳۵۰ تحویل داد. خانهها ۶۰۰ و ۸۰۰ و ۱۲۰۰ متری بودند. اینها برحسب حقوقشان بود. به کسانی که حقوق ۶۰۰ تومانی داشتند، ۶۰۰ متر خانه میداد. به کسی که حقوق بیشتری داشت، بهترتیب ۸۰۰ و ۱۲۰۰ متری میداد.»
«من شغل داشتم، اما عشق کشتی و باستانی بودنم سبب شد در این وادی ماندگار باشم.» این را سیدحسن بامشکی میگوید که هنوز هم بعد نیمقرن مربیگری، مربی باشگاه برق صیادشیرازی است و روزهای فرد هر هفته یک نوبت با کودکان و نوبت دیگر با جوانان و بزرگسالان کشتی کار میکند.
او از یاددادن آنچه از کشتی و باستانی در چنته دارد، لذت میبرد و میگوید عشق کشتی من را ماندگار کرد. درباره شاگردانش هم توضیح میدهد: «من در شاگردانم دکتر هم دارم، مانند خود برادران خادم و دکتر حمید که جراح است؛ اما شاگردانی هم دارم که حبس کشیدهاند. دلیلش این است که کشتی ورزشی است که میشود از آن هم استفاده مثبت کرد، هم منفی. البته الان فرق کرده و کشتی مثبتتر از قبل شده و سبکوسیاق خانوادهها عوض شده است.»
یکی از آداب کلاسش که همهجور شاگرد در آن هست، این است که شاگردی که سر جلسه با آموزشها همسو نباشد یا بچه شری باشد، همان جلسه باید گوشهای بنشیند و اجازه کشتیگرفتن ندارد. گاهی در این سالها شاگردانی داشته است که توان پرداخت هزینه را نداشتهاند و او وقتی میدید که عاشق کشتی هستند، خودش هزینهای نمیگرفت و به باشگاه هم میسپرد که از آنها هزینه نگیرد.
تاکنون حدود ۱۰ هزار شاگرد کشتی تعلیم داده است. دو برادر امیررضا و رسول خادم هم قهرمان جهان و المپیک شدند و با اینکه پدرشان هم قهرمان جهان بود، به سیدحسن اینقدر اعتماد داشت که فرزندانش را به او سپرده بود: «پدر رسول و امیررضا با من خیلی صمیمی بود. او انسان بسیار فهمیدهای بود. سر تمرینهای من با فرزندانش، حضور داشت و با مشورت هم کار آموزش آنها را پیش میبردیم. خودش هم در خانه به فرزندانش کشتی یاد میداد. گاهی با یکدیگر مشورت میکردیم و میگفت چطور است که امشب این حرکت را هم انجام دهند؟ اما کار من را قبول داشت.»
برادران خادم بزرگترین افتخارات را برای خراسان آوردند. بعد از آنها ناصر و ابوالفضل زینلنیاها که قهرمان جهان و آسیا شدند و بعد منصوریان، قهرمان آسیا و نوروز نظری، قهرمان کشور از شاگردان قهرمان سیدحسن بامشکی هستند. حسنآقا سالهاست بازنشسته شده است، البته نه در کشتی. او در هشتادودوسالگی همچنان کشتی آموزش میدهد و مربی سه رده سنی نوجوانان، جوانان و بزرگسالان است.
* این گزارش چهارشنبه ۲۷ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۲ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.